کد مطلب:24023 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:719

راه دوم برای اثبات ایمان او
راه دوم، طرز رفتار او با پیامبر، و نحوه فداكاری و دفاع او از ساحت اقدس پیامبر است و هر كدام از آن خدمات می تواند آئینه فكر و روشنگر روحیات او باشد، زیرا:

ابوطالب شخصیتی است كه راضی نشد برادرزاده او دلشكسته شود، و علیرغم تمام موانع و نبود امكانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذیرفت.

پایه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پایه است كه او را همراه خود به مصلی برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبید.

وی در راه حفظ پیامبر از پای ننشست و سه سال دربدری و زندگی در شكاف كوه و اعماق دره را، بر ریاست و سیادت مكه ترجیح داد، تا آنجا كه این آوارگی سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادی كه به خانه و زندگی برگشت، بدرود زندگی گفت.

ایمان او به رسول خدا به قدری قرص و محكم بود، كه راضی بود تمام فرزندان گرامی وی كشته شوند ولی او زنده بماند علی را در رختخواب وی می خوابانید، تا اگر سوء قصدی در كار باشد به وی اصابت نكند بالاتر از آن روزی حاضر شد كه تمام سران قریش به عنوان انتقام كشته شوند، و طبعاً تمام قبیله بنی هاشم نیز كشته می شدند اینك شرح آن:

سران قریش در خانه ابوطالب با حضور پیامبر انجمنی تشكیل دادند سخنانی میان آنان رد و بدل گردید، سران قریش بدون اینكه نتیجه ای از مصاحبه خود بگیرند از جای خود بلند شدند، در حالی كه عقبة بن ابی معیط، بلند بلند می گفت: او را به حال خود باقی بگذارید، پند و نصیحت سودی ندارد و باید او را ترور كرد و به زندگی وی خاتمه داد.

ابوطالب از شنیدن این جمله، سخن ناراحت گردید ولی چه می توانست بكند، آنان به عنوان میهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامی همان روز از خانه بیرون رفت و دیگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهای آن حضرت به خانه وی سر زدند، اثری از او ندیدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلی «عقبه» گردید، و با خود گفت حتماً برادرزاده ام را ترور كرده اند و به زندگی او خاتمه داده اند.

با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، باید انتقام محمد را از فرعونهای مكه بگیرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت كرد، دستور داد كه هر كدام، سلاح برنده ای را زیر لباسهای خود پنهان كنند، و دسته جمعی وارد مسجد الحرام گردند، هر یك از از آنها در كنار یكی از سران قریش بنشینند و هر موقع صدای ابوطالب بلند شد و گفت: «یا معشر قریش ابغی محمداً = ای سران قریش محمد را از شما می خواهم»، فوراً از جای خود برخیزند و هر كس شخصی را كه در كنارش نشسته است ترور كند، تا به این وسیله جملگی به قتل برسند.

ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زیدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگی آنها را دید دهانش از تعجب بازماند، و گفت هیچ گزندی به پیامبر نرسیده، و حضرتش در خانه یكی از مسلمانان مشغول تبلیغ است این را گفت و بی درنگ دنبال پیامبر دوید، و حضرت را از تصمیم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت پیامبر نیز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قیافه جذاب و نمكین برادر زاده افتاد در حالی كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازیر بود، رو به وی كرد و گفت: «این كنت یا ابن اخی اكنت فی خیر؟ برادرزاده ام كجا بودی؟ در این مدت شاد و خرم و دور از گزند بودی؟» پیامبر جواب عمو را داد و گفت: از كسی آزاری به من نرسیده است.

«ابوطالب» تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود می اندیشید و می گفت: اگر امروز برادرزاده ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولی قریش تا او را نكشند آرام نخواهند گرفت صلاح در این دید كه فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمی قریش، با جوانان بنی هاشم و عبدالمطلب، وارد مسجد گردد و آنها را از تصمیم دیروز خود آگاه سازد، شاید رعبی در دل آنها بیفتد و بعدها نقشه كشتن محمد را نشكند آفتاب مقداری بالا آمد، وقت آن شد كه قریش از خانه ها به سوی محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قیافه ابوطالب از دور پیدا شد و دیدند جوانان دلاوری به دنبال او می آیند همه دست و پای خود را جمع كردند و منتظر بودند كه ابوطالب چه می خواهد بگوید، و برای چه منظوری با این دسته، وارد مسجد الحرام شده است؟.

ابوطالب در برابر محفل آنان ایستاد و گفت: دیروز محمد، ساعاتی از دیده های ما غائب گردید من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته، و او را به قتل رسانیده اید از این رو تصمیم گرفته بودم با همین جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر یك دستور داده بودم در كنار یكی از شماها بنشیند و هر موقع صدای من بلند شد همگی بیدرنگ از جای برخیزند و با حربه های پنهانی خود، خون شما را بریزند ولی خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما مصون دیدم، سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهای پنهانی خود را بیرون آوردند، و گفتار خود را با این جمله پایان داد به خدا قسم اگر او را می كشتید، احدی از شما را زنده نمی گذاشتم و تا آخرین نیرو با شما می جنگیدم و...

شما ای خوانند گرامی، اگر صفحات تاریخ زندگی حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانید، ملاحظه خواهید نمود كه وی چهل و دو سال تمام پیامبر را یاری نمود و بالاخص در ده سال اخیر زندگانی او، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازی و فداكاری بیش از حد در راه پیامبر از خود نشان داد یگانه عاملی كه او را تا این حد استوار و پای برجا ساخته بود، همان نیروی ایمان و عقیده خالص او نسبت به ساحت مقدس پیامبر اسلام بوده است، و اگر فداكاری های فرزند عزیز او علی را، به خدمات پدر ضمیمه كنید، حقیقت اشعار یاد شده در زیر كه ابن ابی الحدید، در این باره سروده است برای شما روشن می شود اینك ترجمه بخشی از آن اشعار:

«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دین، قد، راست نمی كرد.

وی در مكه پناه داد و حمایت كرد، و فرزند او در «یثرب» در گردابهای مرگ فرو رفت.